رودخانه در چشم
بهار می رسد از راه، خسته، گرد آلود
نه شور چلچله دارد نه بوی سبز سرود
پرنده –آه سفر کرده ی هميشه ی من–
چگونه پَر بگشايد در اين هوای کبود
چه رودخانه که در چشمهای من جاری است!
پُر است گوش من از ناله ی شبانه ی رود
مرا نشاند به داغ تمام لاله رُخان
که روزگار چنين بود با دلم تا بود
به همدگر نرسيده نگاه کن ای گل!
به چشمهای من و توست سايه ی بدرود
چه روزگار خوشی بود، خوب يادم هست
که زير سايه ی گل چشمهام می آسود
دگر به سمت تماشای گل نمی روييم
پُر است از شب و باران نگاه داغ آلود
اگرچه ماند دلم در قلمرو پاييز
بهار سوخته ام! بر تو، بر تو باد درود
نظرات شما عزیزان: